ممسوس

مقبل کسی که بنده اولاد حیدر است ...

ممسوس

مقبل کسی که بنده اولاد حیدر است ...

ممسوس

هر عاشقی دوست داره عشقش فقط برا خودش باشه الا من ، که دوست دارم تو ، عشق همه عالم باشی ! یا علی

۱۶۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ممسوس» ثبت شده است

1. شهادت مادرم افسانه نیست !

ممسوس | يكشنبه, ۲۵ اسفند ۱۳۹۲، ۰۶:۵۳ ب.ظ

دخت گرامى پیامبر(صلى الله علیه وآله) از مقام والایى برخوردار بود. سخنان رسول گرامى(صلى الله علیه وآله) در حقّ دخترش حاکى از عصمت و پیراستگى او از گناه است.

افسانه یا واقعیّت؟
در این نوشتار امور ذیل را پى مى گیریم:
  1.
حضرت زهرا(علیها السلام) در لسان رسول خدا(صلى الله علیه وآله)
2.
  احترام خانه آن حضرت در قرآن و سنت.
  3.
هتک حرمت خانه آن حضرت.
به امید آنکه با تشریح این نقاط سه گانه، نویسنده مقاله، در برابر حقیقت سر تسلیم فرود آورد. و از نوشته خود نادم و پشیمان گردد و به جبران کار خود بپردازد.
این نکته حائز اهمیت است که تمام مطالب این نوشتار از منابع معروف اهل سنّت گرفته شده است.

  • ممسوس

منم اگه بودم ... + داستان ادبی

ممسوس | چهارشنبه, ۶ آذر ۱۳۹۲، ۰۳:۱۶ ب.ظ


نمی دانم برای شما اتفاق افتاده یا نه که مثلا یک قضیه ای را که می شنوید تو ذهنتون فکر می کنید چیزی نیست که منم اگه اونجا بودم، همین کار رو می کردم ! یا یه چیز تو این مایه ها .

مثلا وقتی می شنوید که «سعید» نامی هنگام نماز ظهر عاشورا مقابل امام زمانش ایستاد و تیرها را هدف شد تا به آقا نخورد شاید بگویید این که چیزی نیست ما هم اگر بودیم مدافع می شدیم !

اما همین ما دریغ از ترک یک معصیت به خاطر امام زمانمان ! دریغ از شنیدن یک حرف ناروا و پاسخ ندادن در برابر آن به خاطر امام زمانمان و هزار چیز دیگر .

***

قصه اون عالم هم معروف است که همین فکر به ذهنش خطور کرد و شب در عالم رویا ، دید که ظهر عاشوراست و ارباب عالم می خواهند که نماز ظهر بخوانند و به ایشان گفته اند که مقابل حضرت بایستد تا اگر تیر زدند به حضرت اصابت نکند ...

تیر اول ... جا خالی داد و به حضرت اصابت کرد !

تیر دوم ... جا خالی داد و به حضرت اصابت کرد !

تیر سوم ... همین طور !

حضرت که به زمین افتادند به او گفتند دیدی مانند یاران من نه در قبل بوده و نه در آینده می آید ...

***

نکته جالب اینجاست که همین سعید (که واقعا خوش به حالش !) وقتی آقا سلام نمازش را ادا کرد ، روی زمین می افتد و هنگامی که حضرت به بالینش می آید دو کلام می گوید : که آقاجان آیا وفا کردم ؟ آیا راضی شدی ؟

جانم به این معرفت !

بعد هم روی دامن امام زمانش جان بدهد و ...

***

یکی از داستان های زیبای کربلا که با اندکی تلخیص خدمتتان عرض می شود :
جناده، سراسیمه وارد خانه شد، به سراغ صندوقى رفت که زره و کلاه خُود و شمشیرش در آن بود.در صندوق را باز کرد و با سرعت، وسایل جنگى اش را از صندوق بیرون کشید. فاطمه آرام و مبهوت، جناده را نگاه مى کرد. مرد که نگاه پرسشگر فاطمه را دید، بریده بریده گفت:

 - سلام فاطمه... من... من عازم سفرم.

  • ممسوس

سلمان ایرانی !

ممسوس | پنجشنبه, ۲۵ مهر ۱۳۹۲، ۰۴:۲۸ ب.ظ


خیلی برام سوال بود یعنی چه جور میشه یک انسان ( و اتفاقا آن هم ایرانی مثل خودمون !!) به جایی برسه که بشود «سَلمانُ مِنّا اَهْلَ البَیتِ» ! و یا جایی که ده درجه ایمان را دارا شود و حتی عجیب تر به جایی که حضرت زهرا سلام الله علیها که بنابر حدیث « لولاک » علت خلقت تمام عالم است به او به لفظ « عمو جان» خطاب کند و با او درد دل کند !!! براستی حضرت سلمان چه شخصیتی بود و چگونه به این درجه رفیع رسید ؟ از خصوصیات اخلاقی این بزرگ صحابی پیامبر و امیرالمؤمنین چه می دانیم ؟ این ها چند پرده از زندگی به غایت زیبای این مرد فارسی است :

  • ممسوس

پنج روایت شنیدنی از پنجمین امام

ممسوس | چهارشنبه, ۱۷ مهر ۱۳۹۲، ۱۲:۰۶ ق.ظ
1. نقل می کنند وقتی امام باقر علیه السلام چشمان جابر را با اعجاز امامت بینا کرد ، اطافیان دیدند که جابر با تعجب می نگرد ، از وی پرسیدند : چه چیز سبب تعجب تو شده است ؟ پاسخ داد در حیرتم ! من زمان پیامبر (ص) چشمانم بینا بود و اصحاب آن حضرت را دیده بودم . اگر اصحاب آن حضرت شما را می دیدند به شما می گفتند : بی دین !! ( از شدت تجملات و ...) و اگر شما آنها را می دیدید به آنها خطاب می کردید : دیوانه !! ( از شدت بی آلایشی و ... ) . (داخل پرانتز : اگر الان اصحاب امام باقر علیه السلام چشم بگشایند و ما را ببینند ، به نظر شما چه می گویند ؟!)

***



***

2. مردی غیر مسلمان (نصرانی) در یکی از روزها با امام باقر (ع) روبرو شد.آن مرد به دلیلی نامشخص نسبت به آن حضرت، کینه داشت، از این رو دهان به بدگویی گشود و با تغییر اندکی در اسم امام باقر (ع) گفت:

  • ممسوس

چی می گید شما آخوندا (2) !

ممسوس | جمعه, ۱۲ مهر ۱۳۹۲، ۰۱:۵۸ ق.ظ


هواپیما می خواست پرواز کند که متوجه شدم یک نفر با اصرار به مهماندار هواپیما، خواستار نشستن در کنار من است ! خیلی تعجب کردم ، تو این زمانه که همه از ما آخوندا فرار می کنند یکی می خواست کنار ما بنشینه !  سابقه نداشت کسی با این تیپ و قیافه بخواهد کنار یک روحانی بنشیند !

 خلاصه با راضی کردن فرد کناری من ، آمد و کنارم نشست . تا در جایش مستقر شد ، گفت : حاج آقا ! می دونی برای چی اومدم کنارت بنشینم ؟ اومدم تا تهران حالت رو بگیرم !!

 تو دلم گفتم : خدا به خیر کنه ، این چه حواله ای بود که امروز نصیب ما شد ، چیزی بهش نگفتم .

 دوباره شروع کرد ، حاج آقا چی می گید شما آخوندا ؟! هی می گید

  • ممسوس

می خواهی بری مشهد یا نه ؟ اینجا را بخوان + پوستر

ممسوس | سه شنبه, ۲ مهر ۱۳۹۲، ۱۲:۳۲ ب.ظ



پوستر در اندازه اصلی

ثواب زیارت ارباب بی کفن حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام واقعا در حد تصور نیست ! بیشتر احادیث کتاب شریف کامل الزیارات در باب زیارت حضرتش است . در اینجا به دو نمونه از هزاران حدیث رسیده در فضیلت زیارت امام حسین علیه السلام اشاره می کنم :

راوی می‌گوید: محضر امام صادق علیه السلام شرفیاب شدم، حضرت فرمودند: امسال حج مشرف نشدی؟ عرض کردم: چیزی که حج بروم نداشتم ولی عرفه در کنار قبر امام حسین علیه‌السلام بودم. حضرت فرمودند: از آنها که سرزمین منا را درک کردند کم نیاوردی، بعد فرمودند:

"حقیقتا اگر اکراه این را نداشتم که مردم حج را ترک کنند، هر آینه حدیثی را برای شما (درباره زیارت امام حسین علیه السلام) بیان می‌کردم که هرگز زیارت آن حضرت را ترک نمی‌کردید.(بحارالانوار، ج 98، ص 91)

و در حدیث دیگری امام باقر علیه السلام فرمودند: اگر مردم می‌دانستند چه فضیلتی در زیارت امام حسین علیه السلام است، از شوق، جان می‌سپردند و نفسشان از روی حسرت و اندوه قطع می‌شد.(بحارالانوار، ج 98، ص 18)

اما 23 ماه ذی القعده روز زیارتی حضرت سلطان علی بن موسی الرضا علیه السلام است . سلطانی است که سالیانی است نه تنها ما ایرانی ها که عالمی بر خان کرمش نشسته اند .

در باب زیارت حضرتش نیز احادیث زیادی رسیده است اما شاید محیر العقول ترین آنها این باشد :

حضرت عبد العظیم بن عبد اللَّه حسنىّ روایت شده است که گفت: به ابو جعفر امام جواد علیه السّلام عرضکردم: متحیّر مانده‏ام که قبر سالار شهیدان ابو عبد اللَّه الحسین علیه السّلام را زیارت کنم، یا بطوس رفته و قبر پدرت علیه السّلام را زیارت نمایم، نظر شما چیست؟ بمن فرمود: اندکى صبر کن و همین جا بایست تا بازگردم، بعد به اندرون خانه رفت و با چشمى گریان که اشک بر رخسار مبارکش میریخت بیرون آمد، و فرمودند:

«زوّار قبر اباعبداللَّه(علیه السّلام) بسیارند، ولى زوّار پدر من (علیه السّلام) در طوس بسیار اندکند».

(عیون‏أخبارالرضا(ع)، ج2، ص256، ح8- بحارالأنوار، ج99، ص37، باب4، ح27- وسائل‏الشیعة، ج14، ص563، ح19831)

  • ممسوس

دنیا می خواهی ، آخرت می خواهی ، این را بخوان !

ممسوس | جمعه, ۲۹ شهریور ۱۳۹۲، ۰۲:۳۸ ق.ظ



علاّمه طباطبائى رحمه الله علیه مى فرماید:
چون به نجف اشرف براى تحصیل مشرّف شدم ، از نقطه نظر قرابت و خویشاوندى و رحمیّت گاهگاهى به محضر مرحوم قاضى شرفیاب مى شدم ، تا یک روز درِ مدرسه اى ایستاده بودم که مرحوم قاضى از آنجا عبور مى کردند، چون به من رسیدند دستِ خود را روى شانه من گذاردند و گفتند: ((اى فرزند! دنیا مى خواهى

  • ممسوس

اگر فکر کنی این آخرین گناهته ، سخت در اشتباهی !!

ممسوس | يكشنبه, ۲۴ شهریور ۱۳۹۲، ۰۲:۰۲ ق.ظ


شاید این دیالوگ بارها در ذهن شما هم اتفاق افتاده باشه :
«- نه ، گناهه ، من انجام نمی دهم !
- کی گفته گناهه ... تو قصدت این نیست ... اصلا این حرفا چیه ؟ ... توبه می کنی ! ... خدا بخشنده است ...
- نه چند دفعه ... می دونم می بخشه اما من دیگه روم نمیشه ازش آمرزش بخوام !
- قول بهت میدم این بار آخر باشه !! بعدش توبه کن و آدم خوبی بشو !!
...»
این از محالات است ! و از کجا معلوم که این گناه مرز بین سعید و شقی بودن شما نباشه ؟ و یا این عمل آخرین عمل شما نباشه ؟

البته سند روایی هم دارد :
عمر بن سعد ، شبی را از ابن زیاد مهلت گرفت تا فکر کند و آخر به این نتیجه رسید که این گناه ( قتل اباعبدالله علیه السلام ) را انجام می دهد و به حکومت ری می رسد و بعد توبه می کند!! و به بیان دیگر با خود گفت این آخرین گناه توست و بعد توبه می کنی و ... !
اما آیا موفق شد ؟!


  • ممسوس

بی جهت که ممسوس در ذات خدا نیستی !

ممسوس | يكشنبه, ۲۴ شهریور ۱۳۹۲، ۰۱:۴۲ ق.ظ


نقل است در وسط یکی از جنگ ها که حضرت داشت با دشمن می جنگید، یکی از دشمنان به او گفت: «... یَا ابْنَ أَبِی طَالِبٍ هَبْنِی سَیْفَکَ ...» «یا علی، شمشیرت را به من ببخش!» در همان وقت، حضرت شمشیرش را به او تعارف کرد. او هم شمشیر را گرفت و حضرت بی شمشیر ماند. آن مرد تعجّب کرد و گفت: برای چه در بحبوحة جنگ شمشیرت را به من دادی؟
فرمود: محال است ما درخواست کسی را رد کنیم.
آن مرد از این رفتار امیرالمؤمنین علیه السّلام حیرت زده شد. از اسب پایین آمد و رکاب مرکب حضرت را گرفت و گفت: عجب دین خوب و اخلاق نیکی داری! مرا مسلمان کن! من اصلاً برای چه با تو می جنگم؟!
بحار الأنوار / ج 41 / ص 69
  • ممسوس


کعب بن زهیر از کسانی بود که رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را به انواع مختلف آزار داده و در دشمنی با ایشان سنگ تمام گذاشته بود. به طوری که حضرت بر فراز منبر به مردم متدیّن واجب کرد او را هر کجا که یافتند به قتل برسانند، حتّی اگر در منطقة امن مکّه و مسجدالحرام باشد

  • ممسوس