ممسوس

مقبل کسی که بنده اولاد حیدر است ...

ممسوس

مقبل کسی که بنده اولاد حیدر است ...

ممسوس

هر عاشقی دوست داره عشقش فقط برا خودش باشه الا من ، که دوست دارم تو ، عشق همه عالم باشی ! یا علی

۱۶ مطلب در تیر ۱۳۹۲ ثبت شده است

باور کنیم خیر ما را می خواهد

ممسوس | يكشنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۲، ۰۵:۴۵ ق.ظ

روزی سوراخ کوچکی در یک پیله ظاهر شد . شخصی نشست و ساعتها تقلای پروانه برای بیرون آمدن از سوراخ کوچک پیله راتماشا کرد.

  ناگهان تقلای پروانه متوقف شد و به نظر رسید که خسته شده و دیگر نمی تواند به تلاشش ادامه دهد . آن شخص خواست به پروانه کمک کند و با یک قیچی سوراخ پیله را گشاد کرد. پروانه به راحتی از پیله خارج شد اما جثه اش ضعیف و بالهایش چروکیده بودند.

  آن شخص به تماشای پروانه ادامه داد . او انتظار داشت پر پروانه گسترده و مستحکم شود و پرواز کند؛ اما نه تنها چنین نشد و برعکس ، پروانه ناچار شد همه عمر را روی زمین بخزد و هرگز نتوانست پرواز کند .

  آن شخص مهربان نفهمید که محدودیت پیله و تقلا برای خارج شدن از سوراخ ریز آن را خدا برای پروانه قرار داده بود تا به آن وسیله مایعی از بدنش ترشح شود و پس از خروج از پیله به او امکان پرواز دهد . 

 

نتیجه اخلاقی داستان :

  گاهی اوقات در زندگی فقط به تقلا نیاز داریم. اگر خداوند مقرر میکرد بدون هیچ مشکلی زندگی کنیم فلج میشدیم ؛ به اندازه کافی قوی نمیشدیم و هر گز نمی توانستیم پرواز کنیم .

  بارها شده زمین خوردیم ، به زمین و زمان چیز گفتیم و ... . اما تا حالا شده یک بار به این حوادث از یک پله بالاتر بنگریم ؟

  قطعا به نفعمان بوده و برای پرواز ما به سوی مقصد نهایی لازم است مگر نخواهیم بپریم ! و این را بدان که قطعا خدای از مادر مهربان تر ، خیر من و شما را می خواهد .

  • ممسوس

هوایی هوا شدم !!

ممسوس | يكشنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۲، ۰۵:۴۳ ق.ظ

عبد گناهکار من چرا ز من جدا شدی

پیش غریبه رفتی و دور ز آشنا شدی

بنده ی بی وفای من ، عبد گریز پای من

چرا گریختی ز من ، چه شد که بی وفا شدی

هر چه گناه کرده ای  ، عفو نمودم از کرم

(اما ) هرچه صدا زدم تو را ، باز ز من جدا شدی

حاصل خویش سوختی ، وصل مرا فروختی

چشم به غیر دوختی ، هوایی هوا شدی

من همه هست خویش را بهر تو خلق کرده ام

دل به تو داده ام ولی ، تو غافل از خدا شدی


ماه رمضان ، ماه عشق ورزی به خالق هستی

  • ممسوس

باور کنید از این «عمر» بیزارم !

ممسوس | يكشنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۲، ۰۵:۴۰ ق.ظ


از عمر بیزارم .../ از عمر بیزارم ... / از عمر بیزارم ... / ...

خیلی مصدع اوقات شما یا به قولی عمر شما نمی شوم اما یه سوال دارم : آیا من خلق شدم که هر روزم مثل روز پیش باشه ؟! آیا من به دنیا آمدم صبح از خواب برخیزم و تا شب کارهایی روتین انجام دهم و منتظر باشم به روزی دیگر !! نمی خواهم نا امیدتان کنم ولی رفقا بهترین و ارزشمند ترین ساعات عمرمان دارد می گذرد و بعضی هامون اصلا انگار نه انگار ! ...

حالا چرا از عمر بیزارم ؟

مسجد زید در کوفه ، یک دعای دو صفحه ای دارد پر از معارف !  یکی از فرازهای آن این است : « وای بر من که هر چه عمر من طولانی گردید بر اعمال بدم افزود ، چه بسیار توبه کردم و باز توبه را شکسته و بعصیان پرداختم ، آیا نرسید هنگامی که از خدای خود شرم کنم ؟... . »

  • ممسوس

خدای غریب !!

ممسوس | يكشنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۲، ۰۵:۳۷ ق.ظ

کشتی مردی در یک طوفان عظیم غرق شد اما این مرد به طرز معجزه آسایی نجات یافت و توانست خود را به جزیره ای برساند.

این مرد با هزاران زحمت برای خود یک کلبه ساخت ...

روزی برای تهیه آب به جنگل رفته بود ؛ وقتی به کلبه برگشت در کمال ناباوری دید که کلبه در حال سوختن است.

به بخت بد خود لعنت فرستاد و بعد شروع به گله کردن از خدا کرد که : خدایا تو مرا در این جزیره زندانی کرده ای و حالا که من با این بدبختی توانسته ام این کلبه را برای خودم درست کنم باید اینگونه بسوزد!

مرد با همین افکار به خواب عمیقی فرو رفت ... .

صبح روز بعد با صدای بوق یک کشتی از خواب پرید ؛ او نجات یافته بود!

وقتی سوار کشتی شد ، از ناخدا پرسید چگونه فهمیدید که من در این جزیره هستم؟

ناخدا پاسخ داد : ما علایمی را که با دود نشان می دادی دیدیم!

  • ممسوس

روزی یه گناه !!

ممسوس | يكشنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۲، ۰۵:۳۵ ق.ظ

به نقل شیخ بهائی (ره) یکی از علمای برجسته به نام ثوبة بن الصمّه در بسیاری از اوقات شبانه روز، خود را حساب رسی می کرد، روزی حساب کرد که از عمرش شصت سال گذشته، و دریافت که 60 سال معادل 21500 روز است، گفت وای بر من که اگر روزی یک گناه کرده باشم، با خدا با 21500 گناه ملاقات می کنم، چه جواب بدهم، این را گفت و ناله سوزان کشید و جان باخت !

 

  • ممسوس

جاتون خالی !

ممسوس | يكشنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۲، ۰۵:۱۷ ق.ظ



 ( غیر حرفه ای بودن متن به حرفه ای خواندنتون ، در ! )

 

ساعت 4 به وقت محلی وارد فرودگاه مدینه شدیم درجه هوا 47 درجه سانتیگراد (این را موقع پیاده شدن از هواپیما فهمیدیم) وارد سالن که شدیم کولرها جوابگو نبود . سه صف طولانی برای مهر کردن پاسپورت ها تشکیل شد اما مسئول یکی از صفها بی جهت مکان خود را ترک کرد و دانشجویان معطل مانده بودند عده ای به صفهای دیگر رفتند و عده ای همانجا ایستاده بودند حدود نیم ساعتی گذشت مسئول دیگری آمد که ظاهری شبیه وهابیون داشت ( ریش بلند و نا منظم و سبیل بسیار کوتاه ) و بسیار بی ادب با دانشجویان برخورد می کرد به طوری که پاسپورتها را پرت می کرد و دانشجویان آزرده خاطر به حرمت حریم نبوی و حرم چهار امام چیزی نمی گفتند .

آب سرویسهای بهداشتی هم فرق چندانی با آب سماور نداشت !

خلاصه از همین ابتدا بچه ها که 99 درصد دفعه اولشان بود به عربستان وارد می شدند با سیستم وهابیون آشنا می شدند و در دل لعن و نفرین می کردند به مسببین این جریان !


هتل جوهره العاصمه – ساعت 17:30

هتلی با 17 طبقه و ظرفیت 1700 مسافر ، در لابی هتل جای سوزن انداختن نبود و مدیر ثابت هتل

  • ممسوس

چقدر سستی ؟! تا کی رخوت ؟!

ممسوس | شنبه, ۲۹ تیر ۱۳۹۲، ۰۵:۳۴ ق.ظ

« ... من حاضر هستم ده نفر از شما را بدهم و یک نفر از لشکریان معاویه را بگیرم. آنها در باطلشان محکم هستند. اما شما در حقتان سست هستید ...

 ... ‌ای کاش من دو یارمثل حمزه داشتم ...

... شما در ظاهر شبیه مرد هستید. ولی نامرد هستید ...

 ... خون به دلم کردید ...

... خدا من را از شما بگیرد ...

  • ممسوس

مطلب ثابت

ممسوس | شنبه, ۲۹ تیر ۱۳۹۲، ۰۵:۲۸ ق.ظ

بعد از سلام !
از سالها پیش فکری ذهنم را مشغول کرده بود ...
یعنی اگر من سال 61 بودم و کربلا ... تو کدوم لشکر بودم ... اصلا می موندم ؟!
...
سالها گذشت ... خوب که نگاه می کنم الان هم کربلاییه !!
یه مشته یزیدی تو عالم با پول و رسانه و ... سعی تو همراه کردن عوام مردم با فکر غلط خود هستند ( که متاسفانه موفق هم هستند!) و امام غریب و بیابان گرد ما تنها و بدون یار حتی ظاهری !
...
دست روی دست گذاشتن راهش نبود ...
دم دست ترین راه و بهترین ... شبکه جهانی و فراگیر اینترنت و وبلاگی با نام ممسوس خدا !
ان شاء الله الرحمن ، این قلیل مورد توجه حضرتش قرار گیرد .
... یا مَنْ یُعْطِی الْکَثیرَ بِالْقَلیلِ ...
باقی بقایتان.

  • ممسوس

راستی، اهل اون خانه کیا بودند ؟!

ممسوس | پنجشنبه, ۲۷ تیر ۱۳۹۲، ۰۶:۲۹ ب.ظ

تو حدیث کسا می خوانیم که جبرئیل از خدا اجازه گرفت تا وارد بر اهل کسا بشود و خداوند به او اجازه داد ، باز وقتی به زمین آمد از رسول خدا اجازه گرفت !

جبرئیل دوبار اجازه گرفت ! ... .

*

- چه قصدی داری؟

- می خواهم خانه را آتش بزنم .

گفتند : در این خانه فاطمه (س) است .

با بی شرمی گفت : اگر چه فاطمه (س) باشد ، من این خانه را با اهلش آتش می زنم !!! 

 

  • ممسوس

تا دیر نشده ... !

ممسوس | پنجشنبه, ۲۷ تیر ۱۳۹۲، ۰۶:۲۷ ب.ظ

بانو سوار بر ناقه و مولا کنارش ... هر شب به در خانه انصار و مهاجر ... بعضی وعده سر خرمن می دادند ... برخی بهانه تراشی می کردند ... حتی برخی تا صدای مولا را می شنیدند ، اصلا در را باز نمی کردند !!

 *

تو ذهنت به اونا بد و بیراه می گویی !
 آرزو می کنی اون روز بودی و جونت و قربون آقا می کردی ؟ یه کم فکر کن !
 الان هم امام زمانمون پشت درخانه ی دل تک تکمان ایستاده ! با زبان حال می گوید اعمال زشتت رو ترک کن ، برای  آمدن من دعا کن ، خدا ظهور منو می رسونه !
 اما ما با اعمالمون داریم همون کاری را انجام می دهیم که اون روز انصار و مهاجرین انجام دادند !! همون کاری را که مردم کوفه در قبال امام حسین (ع) انجام دادند !!
تا دیر نشده ... !

 

  • ممسوس