ممسوس

مقبل کسی که بنده اولاد حیدر است ...

ممسوس

مقبل کسی که بنده اولاد حیدر است ...

ممسوس

هر عاشقی دوست داره عشقش فقط برا خودش باشه الا من ، که دوست دارم تو ، عشق همه عالم باشی ! یا علی

۶ مطلب با موضوع «حضرت مجتبی ع» ثبت شده است

پلاکارد شهادت های آخر ماه صفر

ممسوس | پنجشنبه, ۲۷ آذر ۱۳۹۳، ۱۲:۱۸ ب.ظ

  • ممسوس

پلاکارد میلاد امام مجتبی (علیه السلام)

ممسوس | شنبه, ۲۱ تیر ۱۳۹۳، ۰۴:۲۲ ب.ظ


برای مشاهده در سایز اصلی روی تصویر کلیک کنید .

  • ممسوس

بقیع 1

ممسوس | جمعه, ۲۵ مرداد ۱۳۹۲، ۱۱:۴۶ ق.ظ


کنار بقیع ایستاده بودم اومد جلو :
- کسی که مرد دیگر مرده و آدم باید فقط از خدا حاجاتش رو بخواهد ...
بعد هم خودکارش رو انداخت رو زمین و گفت اگر می گی از اینا کاری بر میاد، بگو این خودکارو به من بدهند !!
اولش موندم چه جوابی بدم ، چند نفر هم جمع شده بودند ، یه لحظه دلم رو متوجه آقا کردم ، گفتم حالا خودم هیچی لااقل به خاطر اینا که اعتقادشون نلرزه! ، نا خود آگاه یه چیزی به ذهنم خطور کرد ... )
رفتم جلو خودکار را از زمین برداشتم و دوباره رو زمین انداختم و گفتم : حالا تو به خدا بگو اونو از رو زمین برداره به من بده !!!
  • ممسوس

بهشت خاکی !

ممسوس | سه شنبه, ۲۲ مرداد ۱۳۹۲، ۰۱:۳۷ ق.ظ

 ...


     و راستی

چقدر دلتنگم

میخواهم از بهشت بگویم

از آنجا که وعده گاه مؤمنان است

جنت، که تجری من تحتها الانهار است

و به راستی چقدر دلتنگم

دنبال واژه های بهشت میگردم

رضوان- نعیم- جنت- ...- جنة البقیع

  • ممسوس

خدایی خیلی کریمند ...

ممسوس | جمعه, ۱۱ مرداد ۱۳۹۲، ۱۰:۳۳ ب.ظ
ramazan heder


و آنگاه امیرالمومنین به امام حسن علیه السلام فرمودند: « اگر از این ضربت جان به در بردم، خودم میدانم ابن ملجم را چه چاره کنم و اگر ...»
( حتما حضرت می بخشید ، از سفارش های حضرتش راجع به اون ملعون راحت میشه حدس زد .)
***
وارد شد بر برادرش امام مجتبی علیه السلام ... تا حال برادر را دید فرمود : برادر جان چه کسی شما را به این روز انداخته ؟
 امام مجتبی علیه السلام فرمود : اگر بگویم ، چه می کنی ؟
ابی عبدالله علیه السلام فرمود : او را به سزای عملش می رسانم .
( اینجاست که باید همه کریمان عالم سر تعظیم فرود آورند ...) فرمود : به خدا قسم ! هرگز نخواهم گفت ... !
  • ممسوس

ماهی دگر نظیرش اگر هست رو کنند !

ممسوس | چهارشنبه, ۲ مرداد ۱۳۹۲، ۰۵:۴۲ ق.ظ

ما را غلام کوی حسن آفریده اند
مبهوت و مات روی حسن آفریده اند
ما را پیاله نوش شرابش رقم زدند
مست از خم و سبوی حسن آفریده اند
خورشید را به این همه نقش و نگارها
از طلعت نکوی حسن آفریده اند
روشن ز نور روی مهش گشته روزها
شب را اسیر موی حسن آفریده اند
آری ز مقدمش همه جا بوی گل گرفت
گل را ز رنگ و بوی حسن آفریده اند
از انبیاء و اولیا همه را صف به صف ببین
مدهوش خلق و خوی حسن آفریده اند
میل نگاه هر چه گدایان شهر را
ولله سمت و سوی حسن آفریده اند

  • ممسوس