ممسوس

مقبل کسی که بنده اولاد حیدر است ...

ممسوس

مقبل کسی که بنده اولاد حیدر است ...

ممسوس

هر عاشقی دوست داره عشقش فقط برا خودش باشه الا من ، که دوست دارم تو ، عشق همه عالم باشی ! یا علی


کعب بن زهیر از کسانی بود که رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را به انواع مختلف آزار داده و در دشمنی با ایشان سنگ تمام گذاشته بود. به طوری که حضرت بر فراز منبر به مردم متدیّن واجب کرد او را هر کجا که یافتند به قتل برسانند، حتّی اگر در منطقة امن مکّه و مسجدالحرام باشد.

می دانیم که شهر مکّه منطقة ممنوعه است و کسی حق ندارد حتّی گیاهی را در آن از زمین بیرون بکشد یا شاخه ای را بشکند یا حشره ای را از پا در آورد. در شعاع دو یا سه کیلومتری مکّه که هنوز شهر شروع نشده و اراضی بیابانی است سنگی گذاشته و روی آن نوشته اند: «محدودة حرم» برای همین، اگر درختی بیرون محدودة حرم باشد، ولی سایة یکی از شاخه هایش در منطقة حرم باشد و مثلاً 500 کبوتر روی آن نشسته باشند و مُحرم نهیبی بزند که این کبوترها بپرند، باید 500 گوسفند بکشد؛ زیرا آنجا حرم امن است و همه باید در آن امنیّت داشته باشند.


با این حال، پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم روی منبر فرمودند: بر تک تک شما واجب است که «کعب بن زهیر» را گرچه در منطقة حرم و کعبه باشد بکشید!

وقتی خبر این حکم در مکّه به کعب بن زهیر رسید، بر جان خود بیمناک شد و امنیّت خویش را از دست رفته یافت و دید دیگر نمی تواند با خیال راحت در مکّه راه برود؛ زیرا نمی دانست فردی که در کوچه کنار او راه می رود از یاران پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم است و قصد انجام فرمان ایشان را دارد یا خیر؟

بدین ترتیب، این مرد محدود شد و به قول فردوسی «جهان پیش چشم اندرش تیره گشت» سرانجام، به فکر چاره افتاد و شبی از شب ها از مکّه بیرون آمد و فاصلة نود فرسخی مکّه تا مدینه را از میان کوه ها و سنگلاخ ها پیمود و به مدینه رسید.

در مدینه، سراغ خانة پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم را نگرفت، بلکه به در خانة امیرالمؤمنین صلوات الله علیه رفت و در سحرگاه در زد.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه پرسید: کیستی؟ گفت: پدرت ابوطالب با من رفاقت دیرینه داشت و با هم نان و نمک خورده ایم. من به اشتباه به پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم ظلم کردم. حال از تو می خواهم به حقّ آن دوستی که با پدرت داشتم مهلتی به من بدهی و مرا با خود نزد ایشان ببری و عذر تقصیر بخواهی. اگر عذر مرا پذیرفت که هیچ، ولی اگر نپذیرفت و دستور به قتل من داد، آنگاه مرا بکش ... !

حضرت به کعب فرمودند: عیبی ندارد! سپس برای نماز جماعت صبح به مسجد رفتند. وقتی نماز جماعت برپا شد، حضرت به او گفت: صبر کن تا نماز پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم تمام شود تا با هم نزد ایشان برویم.

وقتی نماز تمام شد، با هم نزد پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم رفتند. کعب به پای پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم افتاد و گفت: من همان  کسی هستم که حکم قتلش را داده ای. من خود به دیدار شما آمدم و علی را واسطه کردم که بگویم اشتباه کردم. حال، چه کار باید بکنم؟ آیا مرا می کشی؟ فرمود: نه، گذشت می کنم!

  • ۹۲/۰۶/۲۴
  • ممسوس

ممسوس

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی