ممسوس

مقبل کسی که بنده اولاد حیدر است ...

ممسوس

مقبل کسی که بنده اولاد حیدر است ...

ممسوس

هر عاشقی دوست داره عشقش فقط برا خودش باشه الا من ، که دوست دارم تو ، عشق همه عالم باشی ! یا علی

پنج روایت شنیدنی از پنجمین امام

ممسوس | چهارشنبه, ۱۷ مهر ۱۳۹۲، ۱۲:۰۶ ق.ظ
1. نقل می کنند وقتی امام باقر علیه السلام چشمان جابر را با اعجاز امامت بینا کرد ، اطافیان دیدند که جابر با تعجب می نگرد ، از وی پرسیدند : چه چیز سبب تعجب تو شده است ؟ پاسخ داد در حیرتم ! من زمان پیامبر (ص) چشمانم بینا بود و اصحاب آن حضرت را دیده بودم . اگر اصحاب آن حضرت شما را می دیدند به شما می گفتند : بی دین !! ( از شدت تجملات و ...) و اگر شما آنها را می دیدید به آنها خطاب می کردید : دیوانه !! ( از شدت بی آلایشی و ... ) . (داخل پرانتز : اگر الان اصحاب امام باقر علیه السلام چشم بگشایند و ما را ببینند ، به نظر شما چه می گویند ؟!)

***



***

2. مردی غیر مسلمان (نصرانی) در یکی از روزها با امام باقر (ع) روبرو شد.آن مرد به دلیلی نامشخص نسبت به آن حضرت، کینه داشت، از این رو دهان به بدگویی گشود و با تغییر اندکی در اسم امام باقر (ع) گفت:

تو بقر (گاو) هستی!

امام فرمود: من باقرم . (جانم به قربانت آقاجان ... )

مرد نصرانی گفت:تو فرزند زنی آشپز هستی!

امام فرمود: این حرفه او بوده است (و ننگ و عاری برای او نخواهد بود)

مرد نصرانی گفت:تو فرزند زنی سیاه چرده و زنگی و...هستی!

امام (ع) فرمود: اگر تو راست می‏گویی و مادرم آن گونه که تو توصیف می‏کنی بوده است، پس از خداوند می‏خواهم او را بیامرزد، و اگر ادعاهای تو دروغ و بی اساس است، از خداوند می‏خواهم که تو را بیامرزد!  (بحار الأنوار - ج‏46 -ص289)

خداییش تمام دنیا را از اول تا آخر بگردی می تونی کسی رو به آقایی این خانواده پیدا کنی ؟!

***

3. ابوبصیر (ره ) مى گوید: در کوفه بودم ، به یکى از بانوان درس قرائت قرآن مى آموختم ، روزى در یک مورد بااو شوخى کردم .
مدتها گذشت تا در مدینه به حضور امام باقر (ع ) رسیدم ، آن حضرت مرا مورد سرزنش قرار داد و فرمود: ((کسى که در جاى خلوت گناه کند، خداوند نظر لطفش را از او برمى گرداند این چه سخنى بود که به آن زن گفتى ؟) )
از شدت شرم ، سر در گریبان کرده و توبه نمودم ، امام باقر (ع ) به من فرمود: ((مراقب باش که تکرار نکنى )) (و با زن نامحرم شوخى ننمائى ) 
بحارالانوار ج 46، ص 247

***

4. محمدبن منکدر(یکى از دانشمندان اهل تسنن ) در عصر امامت امام باقر (ع ) بود، به دوستانش مى گفت : باور نمى کردم که على بن حسین (امام سجاد علیه السلام ) از خود فرزندى به یادگار بگذارد که در فضل و دانش ‍ مانند خودش باشد، تا اینکه روزى پسرش محمد بن على (امام باقر علیه السلام ) را دیدم ، مى خواستم او را موعظه کنم ، او مرا موعظه کرد.
دوستانش گفتند: او تو را به چه چیز موعظه کرد؟
محمدبن مندکر گفت :در هواى داغ در اطراف مدینه عبور مى کردم ، ناگهان چشمم به امام باقر (ع ) افتاد، او مردى تنومند بود، دیدم با کمک دو نفر از غلامانش ، مشغول کشاورزى است ، با خود گفتم : اکنون در این هواى گرم ، بزرگى از بزرگان قریش براى بدست آوردن مال دنیا، این گونه زحمت مى کشد، باید بروم او را نصیحت کنم ، نزد او رفتم ، و بر او سلام کردم او در حالى که بر اثر کار، عرق مى ریخت و نفس مى کشید، جواب سلام مرا داد، به او گفتم : ((خدا کارت را سامان بخشد آیا روا است که بزرگى از بزرگان قریش ، در این هواى داغ ، براى بدست آوردن مال دنیا، بیرون آید و این گونه تلاش کند؟ اگر در این حال ، مرگ به تو برسد چه خواهى کرد؟))
آن حضرت روى پا ایستاد و به من رو کرد و فرمود:
((سوگند به خدا، اگر مرگ در این حال به من برسد در حالى رسیده که در اطاعت خدا هستم و با کار و کوشش ، دیگر احتیاج به تو و سایر مردم پیدا نمى کنم ، من آن هنگام از مرگ مى ترسم ، که در حال گناه به سراغم آید)).
وقتى که من این پاسخ را از آن حضرت شنیدم گفتم : یرحکم الله اردت ان اعظک فوعظتنى : ((خدا تو را رحمت کند، خواستم تو را نصیحت کنم ، تو مرا نصیحت کردى )) 
ارشاد شیخ مفید (ره ) ص 284

***
5. ابوبصیر(ره ) یکى از شاگردان امام باقر (ع )، نابینا بود، در مراسم حج همراه آن حضرت شرکت کرد، سر و صدا و گریه بسیار شنید، گفت : ما اکثر الحجیج و اعظم الضجیج ؟ ((چقدر حاجى زیاد است و گریه مردم عظیم مى باشد)).
امام باقر (ع ) فرمود: بل اکثر الضجیج و اقل الحجیج : ((بلکه گریه کننده ، بسیار است ، اما حاجى اندک است )).
سپس فرمود: ((آیا دوست دارى ، به درستى گفته من آگاه گردى و به طور روشن ببینى که حاجى ، کم است ؟))
آنگاه امام باقر (ع ) دستش را بر چمشان ابوبصیر(ره ) کشید و دعاهایى خواند، او بینا شد، امام به او فرمود: اى ابوبصیر(ره )! به حاجى ها نگاه کن .
ابوبصیر(ره ) مى گوید: ((نگاه کردم دیدم اکثر مردم به صورت میمون و خوک هستند، و مؤمن در میان آنها مانند ستاره درخشنده در میان تاریکى است .))
ابوبصیر(ره ) بعد از دیدن این منظره ، به امام باقر (ع ) گفت : ((اى مولاى من ! آرى چقدر، حاجى ، اندک است و گریه کننده ، بسیار است ، سپس امام باقر (ع ) دعاهایى خواند و نابینایى ابوبصیر(ره ) به حال خود بازگشت ))
مناقب آل ابیطالب ، ج 4 ص 184
  • ۹۲/۰۷/۱۷
  • ممسوس

امام باقر

ممسوس

نظرات  (۱)

سلام و درود؛
دوست عزیز این مطلب شما در پایگاه اینترنتی و بسته فرهنگی عمارنامه منتشرگردید.
http://www.ammarname.ir/node/15429
ما را از بروزرسانی خود آگاه
و با درج بنر و یا لوگو در وبگاه خود یاری نمایید .
موفق و پیروز باشید .
http://ammarname.ir -- info@ammarname.ir
یا علی

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی