بهشت خاکی !
و راستی
چقدر دلتنگم
میخواهم از بهشت بگویم
از آنجا که وعده گاه مؤمنان است
جنت، که تجری من تحتها الانهار است
و به راستی چقدر دلتنگم
دنبال واژه های بهشت میگردم
رضوان- نعیم- جنت- ...- جنة البقیع
- ۰ نظر
- ۲۲ مرداد ۹۲ ، ۰۱:۳۷
و راستی
چقدر دلتنگم
میخواهم از بهشت بگویم
از آنجا که وعده گاه مؤمنان است
جنت، که تجری من تحتها الانهار است
و به راستی چقدر دلتنگم
دنبال واژه های بهشت میگردم
رضوان- نعیم- جنت- ...- جنة البقیع
غرض از آفرینش عالم و آدم، معرفت و عبادت خداوندی است که آیات علم و قدرت و حکمت بیانتهای او در تمام کائنات نمایان است و نظم حاکم بر جهان از ترکیب یک ذرّه تا هزاران کهکشان گواه وحدانیّت او است و بعثت تمام انبیاء برای این است که عقل آدمی را به علم و اراده او را به ایمان و روح او را به مکارم اخلاق و اعمال او را به خیر و صلاح هدایت کنند و نظامی قائم به قسط و عدل با اجرای احکام خداوندی که آسمان و زمین را به عدل به پا داشته به وجود آورند و آن غرض از خلقت و آن هدف از بعثت به وجود کسی میسّر شد که اصول و فروع اسلام را که حاصل رسالت فرستادگان خدا از آدم تا خاتم است از مبدأ تا معاد و از طهارت تا دیات به بشریّت آموخت و آفاق افکار را به انوار علم و حکمت کتاب و سنّت منوّر کرد.
ساعت 1:30 نیمه شب خانه باغی در شمال تهران :
- دیگه خسته شدم ، دیگه از این مهمونی های تکراری و این بریز و بپاش ها خسته شدم !
اصلا یه چیزی که چند وقتی ما رو سر حال نگه داره ، پیدا
نمیشه !
- تو که هنوز یه ماه نیست از ... اومدی ! هر هفته هم که پارتی ات برقراره ،
در این مقاله سعی شده به این پرسش پاسخ داده شود که چرا مهاجر و انصار بعد از رحلت رسول خدا(ص) به آنهمه سفارش غلیظ و شداد پیامبر اکرم(ص) در پیروی از امیرالمؤمنین(ع) سستی نمودند و او را تنها گذاشتند. پاسخ به این سوال وقتی دشوارتر می شود که نمونه های عجیبی از ایمان آنان به نبوت رسول خدا(ص) را در تاریخ به نظاره بنشینیم. نتیجه نهایی این بحث می تواند به درد امروز و فردای ما بخورد.
به گزارش خبرنگار خبرگزاری رسا، حجتالاسلام والمسلمین حسین انصاریان، در کتاب«معاشرت» که از تألیفات او است به بیان خاطرهای پرداختهاست که خواندنی است:
از طرف یکى از دوستان که در عشق به امام زمان(ع) زبان زد اهل ایمان در نیشابور است و با شنیدن نام آن حضرت و یاد آن یادگار انبیاء و امامان (علیهم السلام) چون باران بهار از دیده اشک مى بارد ، در دهه دوم ماه ذو الحجه به مناسبت عید ولایت جهت تبلیغ دعوت شدم .
چند شبى از مجلس نورانى تبلیغ گذشته بود که یکى از دوستان روحانى ام که در مشهد زندگى مى کند به دیدنم آمد و به تقاضاى من بنا شد تا آخرین شب اقامتم در نیشابور نزد من باشد .
در آن زمان مشغول نوشتن تفسیر صحیفه سجادیه امام زین العابدین(ع) بودم ، روزى هنگام عصر دوست روحانى ام جهت رفع خستگى به من پیشنهاد پیاده روى در بلوار کمربندى شهر را داد ، خواسته او را پذیرفتم ، قلم بر زمین گذارده ، همراه او وارد بلوار که نزدیک محل اقامتم بود شدیم .
از پیاده روى ما دو نفر چیزى نگذشته بود که جوانى همراه با ماشینى لوکس کنار ما ترمز کرد و با لحنى محبت آمیز از ما خواست تا مقصدى که در نظر داریم سوار ماشین شویم . دوستم با اشاره دست و چشم از من خواست که او را از خود برانم و از سوار شدن به ماشین او که معلوم نبود صاحبش کیست و چه هدفى دارد خوددارى کنم .
من با توجه به وضع جوان که چهره اى امروزى و مناسب با وضع غربیان داشت
نصف این قرص را هر 8 ساعت یکبار بخور ! چشم !!
این آمپول ها را هم روزی یکی بزن ! چشم !!
شربت ... ( بسیار تلخ و بد بو ) را هر 6 ساعت یکبار یک قاشق بخور ! چشم !!
سرخ کردنی نخور !
ظهر روز نوزدهم بود که منبری این داستان را که بارها شنیده بودم را تعریف کرد : ... یکی از کارهای معاویه و عمروعاص بر علیه امیرالمؤمنین علیه السلام این بود که با شناسایی خانه های دارای کودک خردسال یک عدد بچه بزغاله را به آنها می دادند و خوب که با این بچه بزغاله انس می گیرد مأموران حکومتی شبانه آنها را غارت کرده و فردا عنوان می کنند که (نستجیربالله ) امیرالمؤمنین علیه السلام بزغاله آنها را دزدیده است !!
شاید بتوان برای لحظاتی حال آن کودک مغموم و شدت بغضش نسبت به مولا را در ذهن متبادر کرد ...
***
اما آن چیزی که حال ما را دگرگون کرد این بود که نکند شیطان دنیا را بسان بچه بزغاله ای برای ما زینت کرده باشد و کمبود آن را از ناحیه مولا جلوه گر نماید !!
سعی کنیم به دو چیز همیشه معتقد باشیم :
اول « هر عیب که هست از مسلمانی ماست »
و دوم « هر که در این بزم مقرب تر است جام بلا بیشترش می دهند ...»