کاش من هم سلمان حدادی بودم !
من که برای دینم حتی یک ضربه هم نخوردم ، من که همه زندگی و آبرو و مقامم را از دینم دارم ... آیا شده یه ذره مثل این همه سنی شیعه شده ، قدر دین و مذهبم و بدونم ؟!!
در طول این هزار و اندی سال چه جانها و آبروهایی که به واسطه دفاع از مذهب بر حق تشیع از بین رفته تا این دین به دست من و شما برسد و ما ... ! نه واقعا فکر کردیم که ما چه کردیم ؟
حاجاقای بندانی نقل می کردند که در زمان های قدیم اگر جایی از امیرالمومنین علیه السلام برائت نمی جست از او مالیات بیشتری می گرفتند تا رسیدند به همین سیستان و بلوچستان فعلی خودمان ( که الحق شیعیانش از ما به مراتب شیعه ترند! )
که با چند برابر کردن مالیات هم نتوانستند آنها را وادار به این عمل کنند . تا اینکه از پادشاه دستور رسید یا برائت بجویند یا سر ناموسشان را در میدان شهر بتراشند !! و باز جواب معلوم بود ، مردان غیور آن زمان و آن سرزمین برای عدم برایت جستن از آقایشان این کار را هم انجام دادند ... . و حکایت همچنان باقیست .
داستان جالب جناب اقای سلمان حدادی نیز یک مشت از این خروار است که خواندنش خالی از لطف نیست :
سلمان حدادی هستم، فرزند لقمان حدادی متولد 1361 در سنندج.
- ۶ نظر
- ۰۱ شهریور ۹۲ ، ۱۳:۰۷