ممسوس

مقبل کسی که بنده اولاد حیدر است ...

ممسوس

مقبل کسی که بنده اولاد حیدر است ...

ممسوس

هر عاشقی دوست داره عشقش فقط برا خودش باشه الا من ، که دوست دارم تو ، عشق همه عالم باشی ! یا علی

86. نظر خواهى از مولا و گفتار آن حضرت

ممسوس | سه شنبه, ۱۲ فروردين ۱۳۹۳، ۰۳:۴۰ ب.ظ

پس از غصب ولایت از على (ع ) دوازده نفر به محضر امیرالمؤ منان (ع ) رسیدند و عرض کردند: (اى امیرمؤ منان ! تحقیقا تو سزاوارترین و بهترین افراد به مقام رهبرى هستى ، زیرا ما از رسول خدا (ص ) شنیدیم که فرمود:
على مع الحق و الحق مع على ، یمل مع الحق کیف مال .
(على با حق است و حق با على است ، و هر جا حق بگردد، على همان جا مى گردد).
ما تصمیم گرفته ایم ، نزد ابوبکر برویم و او را از بالاى منبر رسول خدا (ص ) پایین آوریم به حضور شما آمده ایم تا در این باره با شما مشورت کنیم و نظر شما را بخواهیم و آنچه دستور دهى ، همان را عمل کنیم .
امیرمؤ منان على (ع ) فرمود: اگر چنین کنید، بین شما و آنها جنگى بروز مى کند، و شما همچون سرمه چشم یا نمک طعام اندک هستید، امت اجتماع کرده اند و سخن پیامبرشان را ترک نموده اند، و به خداوند دروغ بسته اند، من در این باره با اهل بیت خودم مشورت کردم ، آنها سفارش به سکوت کردند چرا که به کینه توزى و دشمنى مخالفان نسبت به خدا و اهل بیت رسول خدا (ص ) اطلاع داشتند.
آنها همان کینه هاى زمان جاهلیت را تعقیب مى کنند و مى خواهند انتقام آن زمان را بکشند، تا این که فرمود:
(ولى نزد ابوبکر بروید آنچه را که از پیامبر (ص ) خود (در شاءن من ) شنیده اید به او خبر دهید، و او را از شبهه خارج سازید تا این موضوع ، حجت را بر ضد او نیرومندتر کند، و عقوبت او را هنگامى که در پیشگاه خدا قرار مى گیرد رساتر نماید، که پیامبر خدا را نافرمان کرده و با او مخالفت نموده است !)
این دوازده نفر به مسجد رفتند و آن روز، روز جمعه (چهارمین روز رحلت رسول خدا (ص ) بود، اطراف منبر رسول خدا (ص ) را احاطه نمودند.
وقتى که ابوبکر به منبر رفت ، هر یک از آن دوازده نفر سخنى را (به طور مستدل ) به ابوبکر گفتند، و از حق و شاءن على (ع ) دفاع نمودند و گفتار پیامبر (ص ) را در فضایل على (ع ) به یاد او آوردند، که براى رعایت اختصار از ذکر آن سخنان ، خوددارى شد.

ناسخ التواریخ خلفا (چاپ رحلى )، ص 32 تا 40 آمده است .


نخستین کسى که با ابوبکر سخن گفت : خالد بن سعید بن عاص بود، سپس ‍ بقیه مهاجران ، و بعد از آنها انصار، سخن گفتند.
روایت شده وقتى که آنها از گفتار خود فارغ شدند، ابوبکر در بالاى منبر درمانده شد و جواب عقلایى بر رد آنها نداد جز این که گفت :
و لیتکم و لست بخیرکم ، اقیلونى اقیلونى .
(ولایت بر شما شایسته من نیست و من بهترین شما نیستم ، بیعت خود را نسبت به من فسخ کنید و بشکنید).
عمر بن خطّاب فریاد زد انزل عنها یالکع ... (اى فرومایه ! از منبر پایین بیا، وقتى که تو قدرت پاسخگویى به استدلالات قریش را ندارى ، چرا خود را در چنین مقامى قرار داده اى ؟ سوگند به خدا تصمیم گرفته ام تو را از این مقام خلع کنم و آن را (سالم ) غلام آزاده شده خذیفه بسپارم .
ابوبکر از منبر پایین آمده ، سپس دست عمر را گرفت و او را به خانه برد. سه روز در خانه ماندند و به مسجد رسول خدا (ص ) نرفتند.

رنج هاو فریادهاى فاطمه (س )، ص 120 و 121.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی