ممسوس

مقبل کسی که بنده اولاد حیدر است ...

ممسوس

مقبل کسی که بنده اولاد حیدر است ...

ممسوس

هر عاشقی دوست داره عشقش فقط برا خودش باشه الا من ، که دوست دارم تو ، عشق همه عالم باشی ! یا علی

59. بیان فجایع از زبان خلیفه

ممسوس | يكشنبه, ۱۰ فروردين ۱۳۹۳، ۰۱:۴۰ ق.ظ

عمر بن خطاب ، نامه اى براى معاویه نوشت و در آن نامه (در رابطه با ماجراى بیعت و سوزاندن در خانه ) چنین آمده است . (... به خانه على (ع ) رفتم با مشورت قبلى که در مورد اخراج او از خانه (باقوم ) کرده بودم ، فضّه (کنیز خانه على ) بیرون آمد، به او گفتم : به على بگو بیرون آید و با ابوبکر بیعت کند، زیرا همه مسلمین با او بیعت کرده اند.
فضه گفت : امیرمؤ منان على (ع ) مشغول (جمع آورى قرآن ) است ، گفتم ؛ این حرفها را کنار بگذار، به على (ع ) بگو بیرون بیاید، و گرنه ما وارد خانه مى شویم ، و او را به اجبار، بیرون مى آوریم . در این هنگام فاطمه (س ) بیرون آمد و پشت در ایستاد و گفت : (اى گمراهان دروغگو، چه مى گویید و از ما چه مى خواهید؟!)
گفتم : اى فاطمه !، گفت : چه مى خواهى اى عمر!
گفتم : چرا پسر عمویت تو را براى جواب ، به این جا فرستاده و خودش در پشت پرده حجاب نشسته است ؟!
فاطمه (س ) به من گفت :
طغیانک یا عمر! اخرجنى ، و الزمک الحجة و کلّ ضالّ غوّى .
(طغیان و تعدّى تو بود که مرا از خانه بیرون آورد و حجت را بر تو تمام کرد و همچنین حجت را بر هر گمراه منحرف ، کامل نمود).
گفتم : این حرفهاى بیهوده و زنانه را کنار بگذار و به على (ع ) بگو از خانه بیرون آید.
گفت : (لا حب و لا کرامة ...) (دوستى و کرامت ، لایق تو نیست ، آیا مرا از حزب شیطان مى ترسانى اى عمر! بدان که حزب شیطان ضعیف و ناتوان است ).
گفتم : اگر على (ع ) از خانه بیرون نیاید، هیزم فراوانى به این جا بیاورم ، و آتشى برافروزم و خانه و اهلش را بسوزانم ، و یا این که على (ع ) را براى بیعت به سوى مسجد مى کشانم ، آنگاه تازیانه (قنفذ را گرفتم و فاطمه را با آن زدم ، و به خالد بن ولید گفتم : تو و مردان دیگر هیزم بیاورید، و به فاطمه (س ) گفتم : خانه را به آتش مى کشم .
گفت : اى دشمن خدا و اى دشمن رسول خدا (ص ) و اى دشمن امیرمؤ منان ! و هماندم دو دستش را از در بیرون آورد که مرا از ورود به خانه باز دارد، من او را دور نموده و با شدت در را فشار دادم ، و با تازیانه ام بر دست هاى او زدم ، تا در راه رها کند از شدت درد تازیانه ، ناله کرد و گریست ، گریه و ناله اش آنچنان جانسوز بود که نزدیک بود دلم نرم شود و از آن جا منصرف شوم و بر گردم ، به یاد کینه هاى على (ع ) و حرص او در ریختن خون بزرگان (مشرک ) قریش افتادم و... با پاى خودم لگد بر در زدم ، ولى او همچنان در را محکم نگه داشته بود که باز نشود، وقتى که لگد بر در زدم صداى ناله فاطمه (س ) را شنیدم ، که گمان کردم این ناله مدینه را زیرورو نمود، در آن حال ، فاطمه (س ) مى گفت :
یا ابتاه ! یا رسول الله هکذا کان یفعل بحبیبتک و ابنتک ، آه یا فضة فخذینى فقد و اللّه قتل ما فى احشایى من حمل :
(اى پدر جان ! اى رسول خدا با حبیبه و دختر تو چنین رفتار مى شود، آه ! اى فضه ! بیا و مرا دریاب ، که سوگند به خدا فرزندم که در رحم من بود کشته شد)!
من دریافتم که فاطمه (س ) بر اثر درد شدید مخاض ، به دیوار (پشت در) تکیه داده است ، در خانه را با شدّت فشار دادم ، در باز شد، وقتى که وارد خانه شدم ، فاطمه (س ) با همان حال ، روبه روى من ایستاد، ولى شدت خشم من ، مرا به گونه اى کرده بود که گویى پرده اى در برابر چشمم افتاده است ، چنان سیلى روى روپوش به صورت فاطمه (س ) زدم که به زمین افتاد.

این نامه را علامه مجلسى در بحارالانوار، ط قدیم ، ص 222 به بعد مشروح ، نقل کرده است .

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی