59. بیان فجایع از زبان خلیفه
عمر بن خطاب ، نامه اى براى معاویه نوشت و در آن نامه (در رابطه با
ماجراى بیعت و سوزاندن در خانه ) چنین آمده است .
(... به خانه على (ع ) رفتم با مشورت قبلى که در مورد اخراج او از خانه
(باقوم ) کرده بودم ، فضّه (کنیز خانه على ) بیرون آمد، به او گفتم : به على بگو
بیرون آید و با ابوبکر بیعت کند، زیرا همه مسلمین با او بیعت کرده اند.
فضه گفت : امیرمؤ منان على (ع ) مشغول (جمع آورى قرآن ) است ، گفتم ؛
این حرفها را کنار بگذار، به على (ع ) بگو بیرون بیاید، و گرنه ما وارد خانه مى
شویم ، و او را به اجبار، بیرون مى آوریم . در این هنگام فاطمه (س ) بیرون آمد و
پشت در ایستاد و گفت : (اى
گمراهان دروغگو، چه مى گویید و از ما چه مى خواهید؟!)
گفتم : اى فاطمه !، گفت : چه مى خواهى اى عمر!
گفتم : چرا پسر عمویت تو را براى جواب ، به این جا فرستاده و خودش در
پشت پرده حجاب نشسته است ؟!
فاطمه (س ) به من گفت :
طغیانک یا عمر! اخرجنى ، و الزمک الحجة و کلّ ضالّ غوّى .
(طغیان و تعدّى تو بود که مرا از خانه بیرون آورد و حجت را بر تو تمام
کرد و همچنین حجت را بر هر گمراه منحرف ، کامل نمود).
گفتم : این حرفهاى بیهوده و زنانه را کنار بگذار و به على (ع ) بگو از
خانه بیرون آید.
گفت : (لا حب و
لا کرامة ...) (دوستى و
کرامت ، لایق تو نیست ، آیا مرا از حزب شیطان مى ترسانى اى عمر! بدان که حزب شیطان
ضعیف و ناتوان است ).
گفتم : اگر على (ع ) از خانه بیرون نیاید، هیزم فراوانى به این جا
بیاورم ، و آتشى برافروزم و خانه و اهلش را بسوزانم ، و یا این که على (ع ) را
براى بیعت به سوى مسجد مى کشانم ، آنگاه تازیانه (قنفذ را
گرفتم و فاطمه را با آن زدم ، و به خالد بن ولید گفتم : تو و مردان دیگر هیزم
بیاورید، و به فاطمه (س ) گفتم : خانه را به آتش مى کشم .
گفت : اى دشمن خدا و اى دشمن رسول خدا (ص ) و اى دشمن امیرمؤ منان ! و
هماندم دو دستش را از در بیرون آورد که مرا از ورود به خانه باز دارد، من او را
دور نموده و با شدت در را فشار دادم ، و با تازیانه ام بر دست هاى او زدم ، تا در
راه رها کند از شدت درد تازیانه ، ناله کرد و گریست ، گریه و ناله اش آنچنان
جانسوز بود که نزدیک بود دلم نرم شود و از آن جا منصرف شوم و بر گردم ، به یاد
کینه هاى على (ع ) و حرص او در ریختن خون بزرگان (مشرک ) قریش افتادم و... با پاى
خودم لگد بر در زدم ، ولى او همچنان در را محکم نگه داشته بود که باز نشود، وقتى
که لگد بر در زدم صداى ناله فاطمه (س ) را شنیدم ، که گمان کردم این ناله مدینه را
زیرورو نمود، در آن حال ، فاطمه (س ) مى گفت :
یا ابتاه ! یا رسول الله هکذا کان یفعل بحبیبتک و ابنتک ، آه یا فضة
فخذینى فقد و اللّه قتل ما فى احشایى من حمل :
(اى پدر جان ! اى رسول خدا با حبیبه و دختر تو چنین رفتار مى شود، آه !
اى فضه ! بیا و
مرا دریاب ، که سوگند به خدا فرزندم که در رحم من بود کشته شد)!
من دریافتم که فاطمه (س ) بر اثر درد شدید مخاض ، به دیوار (پشت در)
تکیه داده است ، در خانه را با شدّت فشار دادم ، در باز شد، وقتى که وارد خانه شدم
، فاطمه (س ) با همان
حال ، روبه روى من ایستاد، ولى شدت خشم من ، مرا به گونه اى کرده بود که گویى پرده
اى در برابر چشمم افتاده است ، چنان سیلى روى روپوش به صورت فاطمه (س ) زدم که به
زمین افتاد.
این نامه را علامه مجلسى در بحارالانوار، ط قدیم ، ص 222 به بعد مشروح ، نقل کرده است .