40. شیعهی علی علیه السلام ، حقیقتگرا یا شخصیتگرا
در چکاچک شمشیرها و نیزهها، در میان ولوله و شور جنگ و نبرد، در لابهلای نعرهها و فریادهای رزمآوران جنگ جمل، مردی سر به گریبان اندیشه فرو برده بود:
«خدایا! حق با کدامین طرف است؟ در یک سو، علی داماد پیامبر(ص)، سردار بزرگ اسلام، کسی که پیامبر(ص) در وصفش میفرمود: «علی مع الحق و الحق مع علی»؛ با جمعی از یاران صدیق پیامبر است؛ و در سوی دیگر «امالمؤمنین عایشه» و دو تن از صحابهی بزرگ پیامبر، «طلحهالخیر» مرد خوشسابقه اسلام و زبیر «سیفالاسلام» دلاور میادین نبرد صف بستهاند. آیا میشود هر دو گروه بر حق باشند یا هر دو باطل؟!... به راستی کدامیک بر حق است؟»
سرانجام چارهی کار در این دید که جواب را از علی(ع) بازجوید که «باب مدینه العلم» بود:
«آیا ممکن است طلحه و زبیر و عایشه بر باطل اجتماع کنند؟» و علی(ع) در پاسخ، جوابی داد که دانشمند سنیمذهب مصری، دکتر «طه حسین» در وصف آن گفته است: «پس از قرآن، هیچ کلامی از بشریت بدین پایه محکم و والا گفته نشده است: «همانا حقیقت بر تو اشتباه شده است. به درستی که حق و باطل را با میزان قدر و شخصیت افراد نمیتوان شناخت. اول حق را بشناس تا اهل آن را بشناسی و باطل را نیز بشناس؛ اهل آن برایت آشکار میگردد».
کلام علی(ع) یعنی: اشخاص نباید مقیاس حق و باطل قرار گیرند. این حق و باطل است که باید مقیاس اشخاص و شخصیت آنان باشد.
و تمام؛ سخن کوتاه، اما بس عظیم و بلند بود. به بلندای حقیقت و تاریخ! این سخن یعنی معیاری برای تشخیص پیروان علی(ع) از غیر!
و به همین دلیل است که اگر به صدر اسلام بازگردیم، به روحیهی خاصی برمیخوریم که آن، روحیه تشیع است و تنها آن روحیهها بودند که میتوانستند وضعیت پیامبر(ص) را در مورد علی (ع)، صد در صد بپذیرند و دچار تردید و تزلزل نشوند!
نقطه مقابل آن روحیه و طرز تفکر، یک روحیه و طرز تفکر دیگر بود که وصیتهای رسول اکرم(ص) را با همهی ایمان کامل به آن حضرت، با نوعی توجیه و تفسیر و تأویل نادیده میگرفت. در حقیقت، این انشعاب در اسلام از اینجا به وجود آمد که یک دسته که اکثریت هم بودند، فقط ظاهر را میدیدند و دیدشان عمیق و تیزبین نبود که باطن وقایع را ببینند. میگفتند: چون عدهای از بزرگان صحابه و سابقهداران اسلام به راهی روند، نمیتوان گفت اشتباه کردهاند.
اما دستهی دیگر که در اقلیت هم بودند، عقیده داشتند که در جایی که اصول اسلامی به دست همین سابقهداران پایمال شود، دیگر احترامی برای آنها قائل نیستیم.
روح تشیع را کسانی به وجود آوردند که طرفدار اصول بودند، نه طرفدار شخصیتها!
علی بعد از پیامبر(ص)، جوانی سی و سه ساله است با اقلیتی کمتر از عدد انگشتان. در مقابلش پیرمردهای شصت ساله با اکثریتی انبوه و بسیار. منطق اکثریت این بود که راه بزرگان و مشایخ این است و بزرگان اشتباه نمیکنند و ما راه آنان را میرویم.
اما منطق اقلیت این بود که:
آنچه اشتباه نمیکند، حقیقت است. بزرگان باید خود را با حقیقت تطبیق دهند.
سلمان فارسی، ابوذر غفاری، مقداد و عمار یاسر، مردانی بودند اصولی و اصولشناس، دیندار و دینشناس. در حقیقت، روح شیعیان صدر اسلام، روحی بود که اصول و حقایق بر آن حکومت میکرد، نه اشخاص و شخصیتها! و از همین رو بود که شیعیان اولیه، مردمی منتقد و بتشکن بار آمدند.
چقدر فراواناند افرادی که شعارشان تشیع است، اما روحشان روح تشیع نیست. چرا که افرادی ظاهرنگر و شخصیتگرایند. در حالی که مسیر تشیع، همانند روح آن، تشخیص حقیقت و تعقیب آن است.