ممسوس

مقبل کسی که بنده اولاد حیدر است ...

ممسوس

مقبل کسی که بنده اولاد حیدر است ...

ممسوس

هر عاشقی دوست داره عشقش فقط برا خودش باشه الا من ، که دوست دارم تو ، عشق همه عالم باشی ! یا علی

39. روضه

ممسوس | يكشنبه, ۳ فروردين ۱۳۹۳، ۱۲:۵۷ ق.ظ

وا ابتاه!

لحظات آخر عمر پیغمبر بود. آمد مسجد مدینه؛ سلمان و علی زیر بغل های حضرت را گرفته بودند. روی پله ی اول منبر نشست. نگاهی به جمعیت مسلمانان انداخت؛ یکی یکی چهره ها را نگاه کرد و شورع کرد به صحبت کردن؛

مردم، بیست و سه سال پیغمبرتان بودم در سختی ها و مشکلات همراهتان بودم؛ بیستو سه سال کشید تا من را شناختید. خیلی از سختی ها را تحمل کردم؛ بعضی هاتان تا توانستید آزارم دادید. اما چیزی نگفتم؛ حالا دارم از بین شما می روم. پیغمبرتان بودم اما از شما چیزی نمی خواهم؛ هیچ توقعی از شما ندارم؛ فقط این که با بچه های من مهرابن باشید! مردم مدینه! دیدید که هر روز می رفتم سراغ دخترم فاطمه و حالش را می پرسیدم. مردم می دانید که فاطمه ریحانه ی بهشتی من است بچه های فاطمه بچه های من هستند.... من هیچ چیز را از شما نمی خواهم ((الا الموده ذی القربی)) مردم ذوی القربای من علی و فاطمه اند حسن نو حسین اند. کاری کنید شرمنده شان نشوید....

گریه کن های حسین! عزادارهای فاطمه ! شاید کسانی تو مجلس زیر لب می گفتند: ((باشد ! یا رسول الله جبران می کنیم! تلافی می کنیم...))

چه جوری جبران کردند؟! چه جور تلافی کردند؟ بگویم؟!

هنوز آب غسل پیغمبر خشک نشده بود، آمدند در خانه ی علی و فاطمه... اگر کسی از دور می دید شاید فکر می کرد که آمدند برای تسلیت... اما چرا هیزم آورند در خانه؟!

ها ! برای مستمع اهل گریه، لازم نیست روضه بخوانم....

یک وقت صدای فاطمه بلند شد؛

وا ابتاه! یا رسول الله!

...

این صدا در مدینه پیچید! یعنی مردم!

مگر پدرم سفارش ما را به شما نکرده بود؟!

این صدا یک معنای دیگری هم داشت! یعنی پدر جان! بیا ببین چطور دارند جبران می کنند؟!

بابا! یا رسول الله !

یاری ز مرگ می طلبم، غربتم ببین

امت پس از تو کرد عجب قدر دانی ام !

هر شب به یاد ماه رخت تا سحرگهان

هر اختری است شاهد اختر فشانی ام

این ناله را فاطمه پشت در داشت، زینیب هم در کربلا، کنار کشته ی برادر... یک وقت بلند شد رو به مدینه ایستاد، اشاره کرد به کشته ی برادر:

یا رسول الله ! هذا حسین مرّمل بالدماء مقطع الاعضا(1)

این کشته ی فتاده به هامون حسین توست....

 

پی نوشت:

1 – لهوف، 106.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی