ممسوس

مقبل کسی که بنده اولاد حیدر است ...

ممسوس

مقبل کسی که بنده اولاد حیدر است ...

ممسوس

هر عاشقی دوست داره عشقش فقط برا خودش باشه الا من ، که دوست دارم تو ، عشق همه عالم باشی ! یا علی

۱۴ مطلب با موضوع «حضرت حق» ثبت شده است

ریا برای خدا !

ممسوس | سه شنبه, ۱ مرداد ۱۳۹۲، ۰۵:۲۷ ق.ظ

از حضرت آیت الله بهجت راجع به ریا پرسیدند که چه کار کنیم به ریا مبتلا نشویم ؟

 ایشان فرموده بودند : ریا کنید ! اما نه برای گدا و بنده، برای شاه ریا کنید !!

 ( خودتان را به خالق خود و ائمه علیهم السلام نشان بدهید نه به بنده هایی که اغلب هیچ امیدی نه در این دنیا به آنها هست نه در آن دنیا !!)

  • ممسوس

باور کنیم خیر ما را می خواهد

ممسوس | يكشنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۲، ۰۵:۴۵ ق.ظ

روزی سوراخ کوچکی در یک پیله ظاهر شد . شخصی نشست و ساعتها تقلای پروانه برای بیرون آمدن از سوراخ کوچک پیله راتماشا کرد.

  ناگهان تقلای پروانه متوقف شد و به نظر رسید که خسته شده و دیگر نمی تواند به تلاشش ادامه دهد . آن شخص خواست به پروانه کمک کند و با یک قیچی سوراخ پیله را گشاد کرد. پروانه به راحتی از پیله خارج شد اما جثه اش ضعیف و بالهایش چروکیده بودند.

  آن شخص به تماشای پروانه ادامه داد . او انتظار داشت پر پروانه گسترده و مستحکم شود و پرواز کند؛ اما نه تنها چنین نشد و برعکس ، پروانه ناچار شد همه عمر را روی زمین بخزد و هرگز نتوانست پرواز کند .

  آن شخص مهربان نفهمید که محدودیت پیله و تقلا برای خارج شدن از سوراخ ریز آن را خدا برای پروانه قرار داده بود تا به آن وسیله مایعی از بدنش ترشح شود و پس از خروج از پیله به او امکان پرواز دهد . 

 

نتیجه اخلاقی داستان :

  گاهی اوقات در زندگی فقط به تقلا نیاز داریم. اگر خداوند مقرر میکرد بدون هیچ مشکلی زندگی کنیم فلج میشدیم ؛ به اندازه کافی قوی نمیشدیم و هر گز نمی توانستیم پرواز کنیم .

  بارها شده زمین خوردیم ، به زمین و زمان چیز گفتیم و ... . اما تا حالا شده یک بار به این حوادث از یک پله بالاتر بنگریم ؟

  قطعا به نفعمان بوده و برای پرواز ما به سوی مقصد نهایی لازم است مگر نخواهیم بپریم ! و این را بدان که قطعا خدای از مادر مهربان تر ، خیر من و شما را می خواهد .

  • ممسوس

هوایی هوا شدم !!

ممسوس | يكشنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۲، ۰۵:۴۳ ق.ظ

عبد گناهکار من چرا ز من جدا شدی

پیش غریبه رفتی و دور ز آشنا شدی

بنده ی بی وفای من ، عبد گریز پای من

چرا گریختی ز من ، چه شد که بی وفا شدی

هر چه گناه کرده ای  ، عفو نمودم از کرم

(اما ) هرچه صدا زدم تو را ، باز ز من جدا شدی

حاصل خویش سوختی ، وصل مرا فروختی

چشم به غیر دوختی ، هوایی هوا شدی

من همه هست خویش را بهر تو خلق کرده ام

دل به تو داده ام ولی ، تو غافل از خدا شدی


ماه رمضان ، ماه عشق ورزی به خالق هستی

  • ممسوس

خدای غریب !!

ممسوس | يكشنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۲، ۰۵:۳۷ ق.ظ

کشتی مردی در یک طوفان عظیم غرق شد اما این مرد به طرز معجزه آسایی نجات یافت و توانست خود را به جزیره ای برساند.

این مرد با هزاران زحمت برای خود یک کلبه ساخت ...

روزی برای تهیه آب به جنگل رفته بود ؛ وقتی به کلبه برگشت در کمال ناباوری دید که کلبه در حال سوختن است.

به بخت بد خود لعنت فرستاد و بعد شروع به گله کردن از خدا کرد که : خدایا تو مرا در این جزیره زندانی کرده ای و حالا که من با این بدبختی توانسته ام این کلبه را برای خودم درست کنم باید اینگونه بسوزد!

مرد با همین افکار به خواب عمیقی فرو رفت ... .

صبح روز بعد با صدای بوق یک کشتی از خواب پرید ؛ او نجات یافته بود!

وقتی سوار کشتی شد ، از ناخدا پرسید چگونه فهمیدید که من در این جزیره هستم؟

ناخدا پاسخ داد : ما علایمی را که با دود نشان می دادی دیدیم!

  • ممسوس